- سیاه دل
- بدگمان، بد دل
معنی سیاه دل - جستجوی لغت در جدول جو
- سیاه دل
- تیره دل، بد دل، بد گمان
- سیاه دل ((دِ))
- بدگمان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درختی است از تیره زغال اخته ها که در جنگلهای شمالی ایران فراوان است. برخی از گونه های این درخت به صورت درختچه نیز در می آید. میوه اش از زغال اخته کروی است و شباهت کامل با زغال اخته دارد. غالبا آن را به همان نام میخوانند آل سیاه آل سعال سال سل سهال چوه سیاه لف
ال، درختی از خانوادۀ زغال اخته با برگهای دراز نوک تیز، گلهای زرد رنگ، میوۀ سرخ ترش مزه و چوب سفت و سخت که در جنگل های مازندران می روید، آل، سل، سال
تیره دل قسی، بد گمان ظنین
دل آگاه، صاحبدل
صادق و بی نفاق، مردم صادق و بی نفاق، بی مکر و حیله
سیاه دل گمراه بد خواه مردم
متحیر، حیران
بی جگر بی دل ترسو واهمه ناک، قحبه غردل
زندان تاریک، جای گود و تاریک
اثر نقاشی که در آن فقط با سیاهی مرکب یا مداد کار شده و رنگ آمیزی نداشته باشد مقابل رنگی
آن چه سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار
ورید
سیه چرده، بی آبرو بیعزت، شرمنده
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
محل گود و تنگ و تاریک، زندان تنگ و تاریک: میخواهند مرا در سیاه چال فراموشی بیندازند
درختی است از تیره عناب که اغلب گونه هایش درختچه میباشند و در اکثر نقاط جنگلهای شمالی ایران در قسمت های خشک جنگل وجود دارد سیاه تلی قره تیکان ویله بور اسکلم تلی کرکت ورگان شبه صامور
درختی است از تیره عناب که اغلب گونه هایش درختچه میباشند و در اکثر نقاط جنگلهای شمالی ایران در قسمت های خشک جنگل وجود دارد سیاه تلی قره تیکان ویله بور اسکلم تلی کرکت ورگان شبه صامور
آب تیره و گل آلود
شخص که مردم را در گفتگو خجل کند شرمنده کننده خجل سازنده، آرایش دهنده
سیه دل، گمراه، بدخواه
دل آگاه، صاحبدل، هوشیار
آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند، نهنگ
بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
کنایه از فرزند، قرّة العین، درّ
از درختان جنگلی ایران، قره تیکان، چنگل، ککت
کسی که چهره اش سیاه باشد، کنایه از عاصی، گناهکار، رسوا، شرمنده، روسیاه
جای گود و تنگ و تاریک، زندان و جای تیره و تاریک در زیر زمین
راستگو، بی ریا، بی مکر و حیله، بی کینه، پاکیزه درون، زودباور
((سَ))
فرهنگ فارسی معین
آن چه که سرش سیاه باشد، قلم (که سرش را در مرکب زنند)، سیاه سار، زن بیچاره و بینوا، گناهکار